loading...
داستان و حکایت
رضا نظریان بازدید : 32 شنبه 26 فروردین 1391 نظرات (1)

داستان نگاه و ندای ریش سفید

کینه و بیگانگی بین دو برادر بر سر ارث پدر چند سالی بود که آنها را از یکدگر دور کرده و هر یک دیگری را متهم می کرد.

همسران آنها خسته از این دشمنی، به پیش کدخدای پیر روستا رفته و داستان را باز گفتند.

کدخدا دو برادر را خواست و سکوت پیشه کرد دو برادر به موهای سفید او می نگریستند و در دل می گفتند چه شده که او ما را خواسته است.

پیر جهان دیده نگاهی به آن دو کرد و گفت: یادگار پدر مایه دوستی بیشتر است نه قهر و دشمنی.

دو برادر سر فرود آوردند می دانستند هر چه بگویند در نهایت او می تواند براحتی پی به نهان اندیشه آنان ببرد. روی یکدیگر را بوسیدند و دست در دست یکدیگر از خانه کدخدا بیرون آمدند.

ارسال نظر برای این مطلب
این نظر توسط محمد در تاریخ 1348/10/11 و 14:11 دقیقه ارسال شده است

خدا گوید :

تو ای زیباتر از خورشید زیبایم

تو ای والاترین مهمان دنیایم

تو ای انســــان !

بدان همواره آغوش من باز است

شروع كن ...

یك قدم با تو

تمام گامهای مانده اش با من ...

آگهی رایگان
http://www.9rang.com


کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 101
  • کل نظرات : 4
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 16
  • آی پی دیروز : 3
  • بازدید امروز : 82
  • باردید دیروز : 4
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 91
  • بازدید ماه : 149
  • بازدید سال : 256
  • بازدید کلی : 4,793