loading...
داستان و حکایت
رضا نظریان بازدید : 48 یکشنبه 27 فروردین 1391 نظرات (0)

داستان مرگ يك خانم

خانم ميان سالي سکته قلبي کرد و سريعاً به بيمارستان منتقل شد. وقتي زير تيغ جراح بود عملاً مرگ را تجربه کرد. زمانيکه بي هوش بود فرشته اي را ديد. از فرشته پرسيد: آيا زمان مردنم فرا رسيده است؟ فرشته پاسخ داد : نه ، به تو 22 سال و 3 ماه و 8 روز ديگر فرصت داده خواهد شد. بعد از به هوش آمدن براي بهبود کامل خانم تصميم گرفت که در بيمارستان باقي بماند. چون به زندگي بيشتر اميدوار بود ، چند عمل زيبايي انجام داد . جراحي پلاستيک ، ليپساکشن ، جراحي بيني ، جراحي ابرو و … او حتي رنگ موي خود را تغيير داد. خلاصه از يک خانم ميان سال به يک خانم جوان تبديل شد !

بعد از آخرين جراحي او از بيمارستان مرخص شد . وقتي براي عزيمت به خانه داشت از خيابان عبور مي کرد ، با يک آمبولانس تصادف کرد و مرد !!! وقتي با فرشته مرگ روبرو شد بهش گفت : من فکر کردم که گفتي 22 سال و اندي بعد مرگ من فرا مي رسه؟ چرا من رو از جلوي آمبولانس نکشيدي کنار؟ چرا من مردم ؟


فرشته پاسخ داد: ببخشيد ، وقتي داشتي از خيابون رد مي شدي نشناختمت .
ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 101
  • کل نظرات : 4
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 21
  • آی پی دیروز : 4
  • بازدید امروز : 25
  • باردید دیروز : 3
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 30
  • بازدید ماه : 29
  • بازدید سال : 136
  • بازدید کلی : 4,673