loading...
داستان و حکایت
رضا نظریان بازدید : 35 شنبه 26 فروردین 1391 نظرات (0)

داستان سه نفر شهود

نمیشه. درسته حکم دادگاه دارین و وکالت بلاعزل. اما باید سه تا شاهد داشته باشین. دو تاشون رو شما بگین بیان. نفر سوم رو خود دفترخونه داره فقط باید دو هزار تومن بهش بدین.

_ باشه حاج آقا. الان تلفن میزنم بیان.

- سلام آقای ...... . من الان دفتر خونه هستم. با شرمندگی احتیاج به شاهد دارم. شما چون از ماجرا خبر دارین و میدونم امین هستین  اگه ممکنه بیاین و یک نفر امین مثل خودتون رو هم بیارین. من رو نشناسه بهتره. ممنون میشم.

- باشه حتما. هر چند دوس ندارم برای اینکارها شاهد باشم اما چون میدونم مصلحت در اینه باشه میام و یک نفر هم باخودم میارم.

نیم ساعت بعد دو نفر وارد دفترخونه شدند.  و زن برای سلام و تشکر  صندلیش رو ترک کرد و رفت که راهنمایی شون کنه کنار صندلی خودش و ازشون خواست که بشینن و منتظر باشن.

- دستت درد نکنه که اومدید ممنون.

- خواهش میکنم.

- این آاقا کیه؟

- اقای ........ شما رو میشناسه. متاسفانه نتونستم کسی بیارم که نشناسه شما رو. حالا شما هم حساس نباشین. بالاخره همه کم کم می فهمن.

- نه اصلا نمیخوام همه جا بپیچه.  خب اشکال نداره که می شناسه. چاره ای نیست دیگه. حالا چیکاره هست؟

-  خبرنگاره.

و زن همونجا روی صندلیش از بهت و حیرت خشکش زد.

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 101
  • کل نظرات : 4
  • افراد آنلاین : 4
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 33
  • آی پی دیروز : 4
  • بازدید امروز : 37
  • باردید دیروز : 3
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 42
  • بازدید ماه : 41
  • بازدید سال : 148
  • بازدید کلی : 4,685