loading...
داستان و حکایت
رضا نظریان بازدید : 33 یکشنبه 27 فروردین 1391 نظرات (0)

داستان نگهداري هديه

مرد هدیه ای که چند لحظه پیش از خانمي گرفته بود را محکم به سینه اش چسبانیده بود و طول خیابان را طی می کرد . به فكرش افتاد ، این یادگاری را برای همیشه نگهداری کند . ولی از حواس پرتی و شلختگی خودش می ترسید . توی مسیر همش به این فکر می کرد که چگونه از این هدیه ارزشمند مراقبت کند . فکری به ذهنش رسید . وارد خانه که شد هدیه را جلوی سینه اش گرفت و گفت ( تقدیم به همسر عزیزم ) همسرش تا آخر عمر ، آن هدیه را مثل تکه ای از بدن خودش مواظبت می کرد.

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 101
  • کل نظرات : 4
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 10
  • آی پی دیروز : 3
  • بازدید امروز : 43
  • باردید دیروز : 4
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 52
  • بازدید ماه : 110
  • بازدید سال : 217
  • بازدید کلی : 4,754